مگسی بر پرِکاهی نشست که آن پرکاه بر ادرار خری روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر کشتی میراند و میگفت: من علم دریانوردی و کشتیرانی خواندهام. در این کار بسیار تفکر کردهام. ببینید این دریا و این کشتی را و مرا که چگونه کشتی میرانم. او در ذهن کوچک خود بر سر دریا کشتی میراند آن ادرار، دریای بیساحل به نظرش میآمد و آن برگ کاه کشتی بزرگ, زیرا آگاهی و بینش او اندک بود. جهان هر کس به اندازة ذهن و بینش اوست. آدمِ مغرور و کج اندیش مانند این مگس است. و ذهنش به اندازه درک ادرار الاغ و برگ کاه.
سلام
ضمن آرزوی موفقیت باستحضارمی رسانم که مطالب بصورت پراکنده است وکلی نگر به نظرحقیر اگر مانیفست مدیر وبلاگ رسما اعلام ودرچهارچوب آن به درج مطلب اقدام می شد پسندیده تر بود البته اینهمه منافی زحمات ارزشمند شما در آگاهی دهی وذکر مطالب ارزشمند نیست آرزومند موفقیت شما 0