هدهدخوش خبر

با سلام خدمت شما بازدیدکننده گرامی . لطفا برای هرچه بهتر شدن مطالب این وبلاگ ، مارا از نظرات و پیشنهادات خودبهره مند کنید.

هدهدخوش خبر

با سلام خدمت شما بازدیدکننده گرامی . لطفا برای هرچه بهتر شدن مطالب این وبلاگ ، مارا از نظرات و پیشنهادات خودبهره مند کنید.

اگرنمیتوانی

اگرنمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی
بوته ای در دامنه ای باش
ولی بهترین بوته ای باش که در کناره راه می روید
(( اگر نمی توانی درخت باشی ،بوته باش ))

اگر نمی توانی بوته ای باشی، علف کوچکی باش
و چشم انداز کنار شاهراهی را شادمانه تر کن
اگر نمی توانی نهنگ باشی، فقط یک ماهی کوچک باش
-ولی بازیگوش ترین ماهی دریاچه!

همه ی ما را که ناخدا نمی کنند، ملوان هم می توان بود
در این دنیا برای همه ی ما کاری هست
کارهای بزرگ و کارهای کمی کوچکتر
و آنچه که وظیفه ی ماست ، چندان دور از دسترس نیست

اگرنمی توانی شاهراه باشی ، کوره راه باش
اگر نمی توانی خورشید باشی، ستاره باش
با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند
هر آنچه که هستی، بهترینش باش!

خاطرات کودکی

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درس‌های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مکارو دزد دشت وباغ

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز وسرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدرید

تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پرازتصمیم کبری میشدیم

پاک کن هایی زپاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسی‌های من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید

همکلاسی‌های درد و رنج و کار
بچه‌های جامه‌های وصله‌دار
بچه‌های دکه خوراک سرد
کودکان کوچه اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم
لا اقل یک روز کودک می‌شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ‌ها که بودش روی دوش
ای معلم یاد و هم نامت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر

ای دبستانی‌ترین احساس من
بازگرد این مشق‌ها را خط بزن

میلاد کریم اهل بیت مبارک


گفت خالق فتبارک بخود از خلقت او

رمضان آمد و دارم خبرى بهتر از این
مژده اى دیگر و لطف دگرى بهتر از این
گر چه باشد سپر آتش دوزخ ، صومم
لیک با اینهمه دارم سپرى بهتر از این

شب قدر رمضان ، گر چه بسى پر قدر است
دارد این مه ، شب قدر و سحرى بهتر از این
مولد لولو پاک مرج البحرین است
نیست در رشته خلقت گهرى بهتر از این
مادرش فاطمه (س)و باب گرامش على (ع )است 

چه کسى داشته  ام و پدرى بهتر از این
رست ، پیغمبر (ص ) از ان تهمت ابتر بودن
نیست بر شاخه طوبى ثمرى بهتر از این
اسوه خلق زمین ، فخر جوانان بهشت
مادر دهر نزاید پسرى بهتر از این
گفت خالق فتبارک بخود از خلقت او
کلک ایجاد ندارد اثرى بهتر از این
بگذر اهسته تر اى ماه حسن ، اى رمضان
عمر ما را نبود چون گذرى بهتر از این
اثر صلح حسن نهضت عاشورا بود
امتى را نبود راهبرى بهتر از این
زنده شد باز از این صلح موقت اسلام
نیست در حسن سیاست هنرى بهتر از این
لطف کن اذن زیارت که خدا میداند
بهر عشاق نباشد سفرى بهتر از این
گر چه مشمول عنایات تو بوده است حسان

 یا حسن ، کن به محبان نظرى بهتر از این




رسم دنیا

هر وقت کسی به دنیا میاد گریه میکنه پیش خودم میگم 

آیا میدونه قراره توچجور دنیایی زندگی کنه که این طور اشک میرزه 


بعد به خودم میگم اگرم بدونه هرچی بزرگتر بشه همه چیز یادش میره 


واونم یکی میشه مثل بقیه آدما 

                                                                                   ((این رسم دنیاست))


وبازوقتی کسی از دنیا میره همه خانواده ودوستانش ناراحت میشن وگریه میکنن


پیش خودم میگم آیا اونا برای اون مرحوم گریه میکنن یا برای آخر وعاقبت کار خودشون 


که کی قرار اجل سراغشون بیاد وتوی اون دنیا چی قرارسرشون بیاد

                                                                                    ((این رسم دنیاست))

شیخ صنعان

شیخ صنعان پیر عهد خویش بود
در کمال از هر چه گویم بیش بود
شیخ بود او در حرم پنجاه سال
با مریدی چارصد صاحب کمال
هم عمل هم علم با هم یار داشت
هم عیان هم کشف هم اسرار داشت
خود صلوه و صوم بی حد داشت او
هیچ سنت را فرو نگذاشت او

زاهد پیر، چند شب پیاپی در خواب می بیند که از مکه به روم رفته و بر بتی، مدام سجده می کند. پس از تکرار این خواب در شبهای متوالی، او پی می برد که مانعی در سر راه سلوکش پیش آمده و زمان سختی و دشواری فرا رسیده است.

گرچه خود را قدوه اصحاب دید
چند شب بر هم چنان در خواب دید
کز حرم در رومش افتادی مقام
سجده می کردی بُتی را بر دوام
لذا تصمیم می گیرد تا به ندای درون گوش داده و به دیار روم سفر کند. جمع کثیری از مریدان، نیز همراه وی راهی دیار روم می شوند.

آخر از ناگاه پیر اوستاد
با مریدان گفت : «کارم اوفتاد
می بباید رفت سوی روم زود
تا شود تعبیر این معلوم زود»

در آن دیار، شیخ روزها بر گرد شهر می گشت تا سرانجام روزی نظرش بر دختری ترسای زیبا افتاده و عاشق او می شود. شیخ پیرانه سر با آن همه مرید و مقام و با آنهمه ذخیره ی عبادت و توشه ی آخرت به ناگاه همه ی خرمن طاعت خویش را در برق نگاه دختر ترسا به آتش می کشد و دل و دین می بازد، ایمان می دهد و ترسایی می خرد.

دختری ترسا و روحانی صفت
در رهِ روح اللّهش صد معرفت
بر سپهر حسن بر برج جمال
آفتابی بود اما بی زوال
هر که دل در زلف آن دلدار بست
از خیال زلف او زنار بست

—————————–

دختر ترسا چو بُرقع بر گرفت
بندبند شیخ آتش در گرفت
عشق دختر کرد غارت جان او
کفر ریخت از زلف بر ایمان او
شیخ ایمان داد و ترسایی خرید
عافیت بفروخت رسوایی خرید

شیخ مقیم کوی یار می شود و همنشین سگان ِکوی؛ و پند و نصیحت یاران را نیز به هیچ می گیرد.

پند دادندش بسی سودی نبود
بودنی چون بود بهبودی نبود
عاشق آشفته فرمان کی برد؟
درد درمان سوز درمان کی برد؟
———————-

گفت یا رب امشبم را روز نیست
یا مگر شمع فلک را سوز نیست
در ریاضت بوده ام شبها بسی
خود نشان ندهد چنین شبها کسی
کار من روزی که می پرداختند
از برای این شبم می تاختند

——————————-

جمله یاران به دلداری او
جمع گشتند آن شب از زاری او
همنشینی گفتش ای شیخ کبار
خیز این وسواس را غسلی بر آر
شیخ گفتش امشب از خون جگر
کرده ام صد بار غسل ای بی خبر
آن دگر یک گفت تسبیحت کجاست؟
کی شود کار تو بی تسبیح راست؟
گفت تسبیحم بیفکندم ز دست
تا توانم بر میان زنار بست
آن دگر گفتش پشیمانیت نیست
یک نفس درد مسلمانیت نیست
گفت کس نبود پشیمان بیش ازین
تا چرا عاشق نبودم پیش از این
:
:
معتکف بنشست بر خاک رهش
همچو مویی شد ز روی چون مهش

دختر ترسا از عشق شیخ آگاه می شود و پس از آنکه در مقام معشوق، ناز کرده و شیخ را به سبب عشقش سرزنش و تحقیر می کند.

کی کنند ای از شراب شرک مست
زاهدان، در کوی ترسایان، نشست؟
چون دمت سرد است، دمسازی مکن
پیر گشتی قصد دلبازی مکن
این زمان عزم کفن کردن تو را
بهترت آید که عزم من تو را
کی توانی پادشاهی یافتن
چون بسیری نان نخواهی یافتن
شیخ گفتش گر بگویی صد هزار
من ندارم جز غم عشق تو کار
عاشقی را چه جوان چه پیرمرد
عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد

سرانجام در برابر نیاز شیخ، ۴ شرط برای وصال قرار می دهد: سجده بر بت، خمر نوشی، ترک مسلمانی و سوزاندن قرآن.

سجده کن پیش بت و قرآن بسوز
خمر نوش و دیده از ایمان بدوز

شیخ عاشق، نوشیدن خمر را می پذیرد و آن سه دیگر را ،نه. اما پس از نوشیدن خمر و در حال مستی، سه شرط دیگر را نیز اجابت می کند و زنار می بندد.

دخترش گفت این زمان مرد منی
خواب خوش بادت که در خورد منی
پیش از این در عشق بودی خام خام
خوش بزی چون پخته گشتی والسّلام

چون خبر نزدیک ترسایان رسید
کان چنان شیخی ره ایشان گزید
شیخ را بردند سوی دیر مست
بعد از آن گفتند تا زنّار بست
شیخ چون در حلقه زنّار شد
خرقه آتش در زد و در کار شد
دل ز دین خویشتن آزاد کرد
نه ز کعبه نه ز شیخی یاد کرد
بعد چندین سال ایمان درست
این چنین نوباوه رویش باز شست


ادامه مطلب ...

بعضی وقتها!!

بعضی وقتها اینقدردلم میگیره که حتی بغض وگریه های شبونه هم دردی ازم دوا نمیکنه 

همش دنبال یه هم صحبت میگردم تا بتونم تنهاییم ودرکنار اون سرکنم

خوب که اطرافم ونگاه میکنم میبینم اطرافم پرازآشنا ودوسته

ولی هیچ کدوم نمیتونن به درد دلای من گوش بدن 

ودردی ازمن دوا کنن

سردرگم وحیرون به دنبال راه حل میگردم

یه وقت به خودم میام میبینم دارم بایکی حرف میزنم وگریه میکنم 

حس میکنم کسی روی سرم دست میکشه ومیگه :

غصه نخور همه چیز درست میشه بنده دلشکسته من 

شاید همه اینا خیال باشه ولی بعضی وقتا واقعا میشه حضور خداروکنارخودمون حس کرد 




کشتی‌رانی مگس

‌مگسی بر پرِکاهی نشست که آن پرکاه بر ادرار خری روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر کشتی می‌راند و می‌گفت: من علم دریانوردی و کشتی‌رانی خوانده‌ام. در این کار بسیار تفکر کرده‌ام. ببینید این دریا و این کشتی را و مرا که چگونه کشتی می‌رانم. او در ذهن کوچک خود بر سر دریا کشتی می‌راند آن ادرار، دریای بی‌ساحل به نظرش می‌آمد و آن برگ کاه کشتی بزرگ, زیرا آگاهی و بینش او اندک بود. جهان هر کس به اندازة ذهن و بینش اوست. آدمِ مغرور و کج اندیش مانند این مگس است. و ذهنش به اندازه درک ادرار الاغ و برگ کاه.                                                                                                        


ادامه مطلب ...

چرا؟

برخی اوقات آدمهایی سر راهمان سبز میشوند که ظاهرشان باباطنشان یکی نیست

وما به راحتی گول ظاهرشان را میخوریم وبه راحتی بازیچه قرار میگیریم 

ووقتی به خود می آییم که کار ازکار گذشته است 

حسابی درمنجلاب این رابطه گرفتار شده ایم

تازه گرفتاریهایمان شروع شده است 

مدام میگوییم :چرا من؟چرا بهم نارو زد ؟مگه من باهاش چیکار کرده بودم ؟چه خطائی از من سر زد ؟

وهزارتا چرای دیگه که شاید تا آخر عمرمونم نتونیم براشون جواب پیدا کنیم .

ولی همیشه یه چیز آروممون میکنه اونم این که هر دستی بدی همون دست پس میگیری !!

ابوعلی سینا

سلام عزیزان ابو علی سینا از بزرگمردانی است که شهرت جهانی دارد وآثارش مورد توجه همگان واقع شده است 


                               

ادامه مطلب ...