ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوب روی
باری پدر به کراهت و استحقار درو نظر می کردزمانی مصداق پیدا می کند که به آدمی نااهل وبی صلاحیت برای کاری مردمی مراجعه نمایند.اورا برای حفظ مال وناموس جامعه بگمارند.آدمی که امیدوانتظارکارصواب وصلاح ازاونمی توان داشت.مثل:
ازبدان نیکوئی نیاموزی نکند گرگ پوستین دوزی
فاطمه جان! آمدنت را بهخاطر میآورم؛ تو را از بهشت آورده بودند. یادت میآید؟!
پدر، چهل روز هجران دید؛ راست میگویم، فاطمه جان! از خلوتِ «حرا» بپرس! و مادر، چقدر رنج کشید از زخمزبانهای زنان قریش و بنیهاشم! و «مریم» آمد؛ و «آسیه» و «ساره» هم بودند؛ و همه اینها فقط بهخاطر تو بود.
تو آمدی و تا واپسین روزهای زندگیِ مادر، با او بودی. آن روزهای تلخ اسارت را بهخاطر داری؟ چشمهای مادر، سنگین شده بود و تو در کنارش بودی. انگار تو مادر بودی و او فرزند! همانسان که «مادر پدر» نیز شدی و مادر فقط چند روز پیش از آزادی، پرواز کرد!
چقدر رنج کشیدی، فاطمه جان! پیش از هجرت... و چقدر محجوب بودی، آنگاه که به خانه علی علیهالسلام رفتی.
و تو ـ هیچگاه ـ از او چیزی نخواستی.
چقدر مظلوم بودی!
و چقدر مظلوم بودی و علی از تو هم، مظلومتر.
و آنگاه که پدر، در بسترِ ارتحال افتاد، قلبت شکست.
هیچوقت، تو را چنین غمگین ندیده بودم.
پدر که گریههایت را دید، در آغوشت کشید؛ هر چند خود نیز میگریست! راستی! نگفتی پدر، برایت چه گفت؟
چه زود او را فراموش کردند و حرفهایش را! چه زود، تو را خشمگین کردند و خدا را.
آمده بودند تا علی را بِبَرند. یادت میآید؟ هر چند، به یاد آوردنش نیز قلبم را میآزارد. هر چند، هیچکس نمیخواهد تو را به یاد بیاوَرَد، اما من شهادت میدهم خونِ تو را و کودک نیامدهات را و «فضه» نیز با من همزبانی خواهد کرد آغوشِ گرم و خونینت را.
تمامِ مظلومیت، در چشمهای علی علیهالسلام جمع شده بود و ریسمان، فریاد را در گلویش میشکست.
بارالهی به گذشته ام که مینگرم شادیها وغمهائی را میبینم که با آنها آزموده شدم
واز خود میپرسم آیا موفق بوده ام وازاین آزمون سربلند بیرون آمده ام
وگاه افسوس میخورم که ای کاش بهتر عمل میکردم
ای کاش درآن لحظه حضور داشتم
ولی بعد باخود میگویم تاکی زندگیم رابا این ای کاشها سپری کنم
من کسی را دارم که جبران تمام نداشته ها یم است
واین من هستم که قدرناشناسی میکنم
پس تورامیخوانم وثنایت میکنم ای بزرگترین باشد تادرمسیر پرپیچ وخم زندگی
ودرناملایمات خیالم ازهرجهت آسوده باشد.
کنایه از صعوبت وسختی کار وحرکت می باشد.به کسی گویند که با ساده اندیشی وظاهرنگری بدون توجه به عمق وماهیت ،کاری را شروع کرده وبامشکل وسختی کار وراه مواجه شده وآه وفغان سردهد.
توضیح اینکه: ازابتدای کارآخررانگر.یا،دم شیراست به بازی مگیر.یا باج به شغال نمی دهد.
الهی!
کارآن دارد،که باتوکاری دارد.
یارآن دارد،که چون تو یاری دارد.
اوکه دردوجهان تورادارد،هرگز کی تورابگذارد!عجب آن است که،اوکه تورادارد،ازهمه زارترمی گذارد!
اوکه نیافت،به سبب نایافت می زارد.
اوکه یافت باری چرامی گذارد؟!
دربرآن که چون تویاری باشد،گرناله کند سیاهکاری باشد.
((خواجه عبدالله انصاری))
سلام دوستان عزیزامیر کبیر یکی ازبزرگ مردانی است که خدمات زیادی به فرهنگ وتمدن ایران زمین انجام داده است امیدوارم این بخش مورد توجه واقع بشه منتظر نظرات شما عزیزان هستم .
|
تقی خان امیرکبیر اهل فراهان است و دست پرورده خاندان قائم مقام فراهانی. فراهان همچون تفرش و آشتیان مجموعاً کانون واحد فرهنگ دیوانی و "اهل قلم" بود؛ ناحیه ای مستوفی پرور. چه بسیار دبیران و مستوفیان و وزیران از آن دیار برخاستند که در آن میان چند تنی به بزرگی شناخته شده، در تاریخ اثر برجسته گذارده اند. از این نظر میرزا تقی خان نماینده فرهنگ سیاسی همان سامان است.
|
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نروید به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال ومنزلتی نیست
در نظر قدر با کمال محمد
وعده دیدار هر کسی به قیامت
لیله اسری شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسی وعیسی
آمده مجموع در ظلال محمد
عرصه گیتی مجال همت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمد
و آنهمه پیرایه بسته جنت فردوس
بو که قبولش کند بلال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتابد
نور نتابد مگر جمال محمد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابد
پیش دو ابروی چون هلال محمد
چشم مرا تا بخواب دید جمالش
خواب نمیگیرد از خیال محمد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
((سعدی))